کاروان مهربانی در ایستگاه چاپ آریایی
کاروان مهربانی که از چند سال پیش با هدف قدردانی از زحمات پیشکسوتان عرصه صنعت چاپ فعالیت خود را شروع کرد، این بار اعضای این گروه در چاپخانه آریایی دورهم جمع شدند و از محمد اسماعیل قاضی که بیش از شش دهه از عمر خود را در عرصه چاپ صرف کرده، تجلیل کردند.
میریونس جعفری که بانی کاروان مهربانی است در روز 15 آذر 1401 تعدادی از فعالان صنعت چاپ را به ساختمان چاپ آریایی دعوت کرده بود تا از نزدیک با یکی دیگر از پیشکسوتان قدیمی این حوزه دیداری تازه کنند. این جلسه به پاس قدردانی از زحمات حاج محمد اسماعیل قاضی، مدیر چاپ آریایی برگزار شد و جعفری در ابتدا از قاضی خواستند تا شرح کاملی از زندگی خود و فعالیتهایی که از ابتدا تاکنون در این عرصه داشتند ارائه دهند. آقای قاضی در ابتدای جلسه از دست اندرکاران کاروان مهربانی و سایر حضار که قبول زحمت کردند و در چاپ آریایی حاضر شدند تقدیر و تشکر کرد.
از خامنه تا تهران
اینجانب محمد اسماعیل قاضی در سال 1323 در شهر خامنه در شهرستان شبستر استان آذربایجان شرقی متولد شدم و تحصیلات سوم ابتدایی را در این شهر به پایان رساندم و بعد از آن به تهران آمدم و در محله راهآهن ساکن شدم و تحصیلات ششم ابتدایی را در تهران خواندم. پدرم در خیابان سرسبیل مغازه لبنیاتی داشت و من مقطع هفتم را در دبیرستان جلوه در خیابان اسکندری گذراندم، از آنجا که بازیگوش بودم رفوزه شدم و پدرم گفت که به جای درس خواندن بهتر است کار کنم. یکی از دوستان پدرم ماستبند بود و آنها دو برادر بودند و در چاپخانه هم کار میکردند و من را هم به چاپخانه «خودکار» بردند و فعالیت خود را در سال 1337 از آنجا شروع کردم. در یکسال اول من به عنوان پادو در آنجا کار میکردم و اجازه نمیدادند که من به دستگاههای حروف دست بزنم.
پس از یکسال من از بخش حروفچینی کار خودم را آغاز کردم و کارهای سخت مانند تیترنویسی را به من میدادند. من به کتابخوانی علاقه زیادی داشتم و کتابهایی را اجاره میکردم و میخواندم. در چاپخانه «تهران اکونومیست» که بودم فردی در آنجا بود که صفحه بندی میکرد و روزی به من گفت که من پاره وقت به چاپخانه میآیم و به من پیشنهاد داد تا پیش او کار کنم اما من پس از یکسال این چاپخانه را ترک کردم و به چاپخانه ترقی رفتم و چند سالی نیز در آنجا کار کردم و پس از آن به چاپ صبح امروز، سپس صبح پیک ایران و چاپ آبان رفتم و در نهایت در سال 1350 به چاپ آریایی وارد شدم و در این چاپخانه ماندگار شدم.
وقوع انقلاب و شروع چالش ها
آقای قاضی در ادامه سخنان خود به مشکلاتی که با شروع انقلاب اسلامی در سال 1357 برای این شرکت به وجود آمده بود هم اشاره کردند و گفتند: بخش زیادی از سهام این چاپخانه متعلق به فردی به نام داوودخانیان ارمنی بود و از آنجا که بنیاد پهلوی هم یکی از شرکای چاپخانه بود به همین خاطر بخشی از سهام داوودخانیان در سال 1364 توسط دولت مصادره شد و من و آقای شایان توانستیم مقداری از سهام خود را حفظ کنیم که شامل یک ماشین لترپرس و ماشین ملخی میشد. پس از این ماجرا شوق و ذوق اولیه خودم را برای فعالیت در چاپخانه از دست دادم تا این که پسر بزرگم وارد این حرفه شد و به من انگیزه داد ما فعالیت خودمان را ادامه دادیم تا الآن که در خدمت شما هستم و این سرگذشت ما بود.
پس از آن میریونس جعفری سوالاتی را جهت تکمیل سخنان ایشان پرسیدند. جعفری در این باره از ماشینآلاتی که در آن زمان از چاپ آریایی بردند، سوالی را مطرح کردند که قاضی در پاسخ گفت: بله متخصصین خودمان آمدند و دستگاهها را باز کردند و به مشهد انتقال دادند و بعدا که ما مشهد رفتیم دیدیم که در آنجا فعال هستند. جعفری همچنین درباره ازدواج و تعداد فرزندان آقای قاضی هم سوالی پرسید و ایشان پاسخ دادند: من در سال 1348 ازدواج کردم و یک پسر و دو دختر و شش نوه دارم.
دریغ از یک وام ناچیز
یونسی از ایشان پرسید چه راهکارها و برنامههایی برای چاپ آریایی دارند که قاضی گفت: مشکلات زیادی سر راه این صعت وجود دارد خود من تاکنون در این سال های طولانی نتوانستهام وام 100 میلیون تومانی برای توسعه ماشین آلات چاپخانه بگیرم ولی برخی افراد وامهای چند ده میلیاردی دریافت میکنند اما وقتی نوبت ما میرسد تسهیلات تمام میشود. به نظرم دولت باید تسهیلاتی را برای صاحبان این صنعت فراهم کند تا بتوانند بخشی از مشکلاتشان را حل کنند.
قاضی در ادامه سخنرانی خود گفت: من الان دیگه خودم را بازنشسته کردم و اداره امور دست پسرم است و هر کاری لازم باشد و در حد توان است انجام میدهم و این شرکت برای خودم و خانوادهام است. درآمد چاپخانه آریایی خوب نیست. وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و اتحادیه چاپخانهداران تهران چوب لای چرخ ما گذاشتند و گفتند که هر کسی 50 متر جا داشته باشد و دستگاه دو ورقی وارد کند به آنها مجوز میدهیم اما بعدا ماشینآلات چینی وارد کردند و کار و کاسبی ما را خراب کردند و بسیاری از چاپخانهها متضرر شدهاند.
اشتباهاتی که تاوان داشت
در ادامه این جلسه آقای قاضی خاطرات تلخ و خوشی را هم از دوران فعالیتی خود تعریف کردند. وی گفت : یک خاطرهای از آقای حسن عامری در مجله پیک ایران بگویم، ما قبل از انقلاب مجله «بامشاد» را چاپ میکردیم که مال آقای اسماعیل پوروالی بود، آقای عامری در آن زمان کار صفحهبندی انجام میداد و من غلطگیری میکردم، پوروالی زیرکلیشههایی را که وجود داشت، زیرنویسها را مینوشت و جاهایی که خالی میماند ما پر میکردیم و مطالب چاپ میشد و آقای اسماعیل نیک سرشت هم ماشین چی بود و مجله را به من داد پس از انجام کار ها تواما مجله چاپ شد . فردای آن روزدفتر بودم که تلفن زنگ زد و عامری جواب داد و بعد از قطع کردن تلفن، بهم گفت : { اسماعیل خان بد خرابکاری کردی} ، گفتم چی شده ؟ مجله را آورد و به من نشان داد و دیدم که نوشته شده بود «هویدا نخست وزیر معزول و مغرور»، گفت که این کلمه باید مینوشتی «نخست وزیر مهشور و مسرور» درحالی که تو نخست وزیر را از مقامش عزل کردی. او گفت که نخست وزیر به مجله میآید و من هم از ترس فرار کردم و هفته بعد در مطلبی اشتباه خودمان را اصلاح کردیم.
در چاپ ترقی هم مجله آسیا جوان، امید ایران را چاپ میکردیم و شبها چند تا مجله بود که حروف برای تیترهای مجله کم بود و یک کلمه بالا میگذاشتند و بعد از اینکه مجلات دیگر چاپ میشد از کلمات آنها استفاده میکردند. در این مجلات تیتری بود که با عنوان «شاهنشاه آریامهر» که «ش» وسط را اشتباه گذاشته بودند و به جای آن نوشته بودند «ششاهناه آریامهر» و این مطلب چاپ شده بود و آن زمان آقای محرمعلیخان اسگلی مسئول مجلات بود و یک دفعه دیدیم که نیروهای امنیتی به چاپخانه یورش آوردند و محرمعلیخان و چند نفر دیگر را گرفتند و با خودشان بردند و یک روز در بازداشت نگه داشتند و بعدا هم کل مجله را عوض کردند.
یک خاطره هم از مجله چاپ آوا دارم که درباره جشنهای 2500 ساله شاهنشاهی است. تمام دانشگاهها هر چی برنامه برای دربار بود مطالبی که چاپ میکردند در انتهای آن این گونه مینوشتند که «نثار تاج گل بر پیکر شاهنشاه آریامهر، نثار تاج گل بر آرامگاه رضاشاه کبیر». من رفتم چاپ آوا همین که صفحات مجله را باز کردم دیدم در آخر مطلب نوشته شده بود «نثار تاج گل بر آرامگاه شاهنشاه اریامهر، نثار تاج گل بر پیکر رضاشاه کبیر». رفتیم پیش آقای جواد بهرامی که صاحب چاپخانه آوا بود این مسئله را گفتیم و یک سرهنگ بود که این مطالب را امضا میکرد، به آقای بهرامی گفتیم که این چاپ را از چاپخانه که بیرون نبردند گفت که وزارت علوم تعدادی را برداشت و برد. ما حدود دو هزار جلد را از هر کدام یک ورق چاپ کردیم و دوباره چسباندیم ولی دو روز بعد افراد بارونی پوش آمدند و توضیح خواستند که ما هم گفتیم تصحیح کننده اشتباه کرده بود و ما دوباره تصحیح کردیم و مطالب جدید را چاپ کردیم و ما را به مدت یک روز بازداشت کردند و تعهد گرفتند که بعد از این در انتشار محتوای مطالب دقت بیشتری داشته باشیم.
سوالات حاضران
پس از اینکه محمداسماعیل قاضی عرایض خود را به اتمام رساند، برخی از حاضران سوالاتی را در ارتباط با تجارب و فعالیتهای ایشان پرسیدند و ایشان به طور کوتاه به همه این سوالات پاسخ دادند. یکی از حاضران درباره تعداد ماشین آلاتی که دولت از چاپخانه آریایی مصادره کرده بود پرسیدند که قاضی پاسخ داد: یک ماشین دو ورقی دورنگی، افست رولند دو ورقی، یک ماشین جی تی اُ، یک برش 115، یک ورق تاکن بود و تنها یک لتررپرس و ملخی برای ما ماند. ما به بنیاد رفتیم و گفتیم که ما حق آب و گل داریم و میخواهیم این ماشین آلات را بخریم و کل قیمتشان 6 میلیون تومان بود ولی به ما نفروختند.
یکی از سوالات حاضران درباره سال تاسیس چاپ آریایی بود، آقای قاضی گفتند: این چاپخانه در سال 1348 تاسیس شده بود و من در سال 1350 به این شرکت وارد شدم و در حال حاضر نیز 51 سال است که در این چاپخانه فعالیت دارم.
یکی از حضار پرسید که در این سالها ارتباطشان با لیتوگرافان و گراورسازان و صحاف ها چگونه بوده است و آیا ارتباطی با آنها داشتهاند یا نه، اسماعیل قاضی جواب داد: آقای چنگیز آصفی مقدم از دوستان قدیم بنده بود که با هم در چاپخانه ترقی حرفچینی میکردیم. ایشان سرباز فراری بود که در خیابان گرفتند و به سربازی اعزام شد و بعد از سربازی رفت و جای دیگر مشغول به کار شد و در آنجا هم معروف شد و بعدا که ما ماشین آلات خودمان را تغییر دادیم ارتباط ما باهمدیگر کمتر شد.
چاپ آریایی استادکاران زیادی را تحویل جامعه داده
فرد دیگری سوال پرسید که در این مدت چند استادکار توسط شما تعلیم دیدند و یا چاپخانه دار شدند و نفیسترین کاری که خودتان زحمت کشیدید و عرضه شد بفرمایید، قاضی گفت: خیلیها در اینجا کار کردند و چاپخانه دار شدند. آقای جعفر غلتک زن در شیراز هستند، آقای علی نام بودند که به اصفهان رفتند. برخی از این افراد بعضی وقتها به دیدار ما میآیند و تماسهایی باهم داریم. نفیسترین کار بنده در دوران فعالیتم، چاپ کتابهای کودکان سروش بود اما بعد از انقلاب که سروش خودش چاپخانه تاسیس کرد این کار از ما گرفته شد.
دراین جلسه آقای جعفری از یکی از حاضران به نام فرید صلاحی که 300 پاکت کاغذی را برای کاروان مهربانی اهدا کرده بودند، تشکر و قدردانی کردند.
فعالیت در امور خیریه
مدیر چاپ آریایی در ادامه سخنان خود به فعالیتهای بیرون از چاپخانه خودشان هم اشاره کردند و گفتند: من عضو انجمن خیریه خامنهایهای مقیم تهران هستم که در خیابان سرسبیل فعالیت دارند. الآن هم یک حسینیه در میدان سبلان میسازیم که همه هزینه آن از کمکهای مردمی اهل خامنه است و ما در آنجا خدمتگزار هستیم و بیمارستانی در خامنه وجود دارد که مخصوص بیماران دیالیز است و دستگاههایی که خراب میشوند ما اینجا پول جمع میکنیم و میفرستیم شهر خامنه و در آنجا هم دستگاه میخرند و به بیماران تحویل میدهند و داروهایشان را هم تهیه میکنند و بعد از درمان دستگاهها را تحویل میگیرند.
اهدای لوح سپاس و رباعیات خیام
در پایان جلسه کاروان مهربانی به پاس زحماتی که محمداسماعیل قاضی در چند دهه اخیر برای صنعت چاپ آریایی و دیگر شرکتهای چاپی انجام دادهاند لوح تقدیری را به ایشان تقدیم کردند. همچین کتاب رباعیات خیام هم به عنوان یک هدیه فرهنگی و ادبی به آقای قاضی تقدیم شد و ایشان هم از همه دست اندرکاران کاروان مهربانی از اینکه قدم رنجه فرمودند در این جلسه حضور پیدا کردند قدردانی کرده و برای همه حاضران آرزوی سلامتی و موفقیت طلب کردند. پس از اهدای این جوایز جلسه با ذکر صلوات بر محمد و آل و محمد و پذیرایی از مهمانان به پایان رسید و طبق روال جلسات کاروان مهربانی، عکس یادگاری هم توسط افراد حاضر در جلسه گرفته شد.
نظر خود را بگذارید